علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

رجب اومده...

سلام ..سلام... اینو ببین: حالا بگو تو مهد همش به من دس دسی و حرکات موزون آموزش داده میشه... نه جانم ما به موقعش حواسمون به همه چی هست و خاطره جون مربی مهدم لطف می کنه و برای همه مناسبت ها به ما کارت میده که یادمون بمونه به بزرگان دینمون احترام بذاریم... راستی منم تولد امام محمد باقر و تبریک میگم.... یه سؤال فنی داشتم: این رجب کیه که همه به مامانم میگن رجب اومده! رجب اومده! قدر بدونید! آخه می دونی منم میخوام قدر بدونم ولی نمیدونم باید چیکار کنم؟شما می دونید؟ حالا بی خیال بعدا خودم به شیوۀ مامانم سرچ می کنم و پیدا می کنم. آخه می دونی مامانم فکر می کنه هر چی تو اینترنت هست درست و مستنده غافل از این که خوب خیلی از اینا...
22 ارديبهشت 1392

وقت اذان که میشه!!!

بابام بازم دیروز رفت مشهد... امروز با مامانم رفتیم بیرون و خرید خونه رو انجام دادیم و من در نقش مرد خونه عمل کردم...خوب وقتی بابایی نیست من مرد خونه ام دیگه!!!میگی نه نگاه کن!!! وقتی برگشتیم این دو تا کوسن و آوردم رو زمین و ماشین هام و روش به ردیف گذاشتم مامانم تا دید دارم یه کار جدید می کنم باز همون دوربین معروفش و برداشت و اومد سراغم... منم بدون توجه به اوضاع اطراف در حال بازی خودم بودم... یهو بی مقدمه شروع کردم به نیت کردن: و بعد از نیت دست هام و میندازم و حسابی تکون میدم مثل مردها!!! و بعد به شیوۀ خودم بلافاصله میرم سجده: مامانم از تعجب داره شاخ در میاره که این چه ربطی به بازی داره... تا این که مامان ه...
21 ارديبهشت 1392

تفریحات وسایل نقلیه

از پارک اومدم خونه و در حین تعویض لباس یهو یه  فکری به سرم می زنه و از اونجا که من هر چه سریعتر باید فکرهامو عملی کنم میرم سراغ موتورم... موتورم خیلی وقته کارهای هیجان انگیز نکرده و دلش می خواد از روی صندلی و یا به عبارتی تختۀ پرش، پرش انجام بده... اول از همه صندلی یا به عبارتی همون تختۀ پرش رو میارم اینجا و برعکسش می کنم..خودم به تنهایی قادرم این کار و انجام بدم و نیازی به کمک کسی ندارم!!! بعد به موتورم کمک می کنم تا از این قسمت بره بالا تا از شیب بعدی سقوط کنه و کاری بشه هیجان انگیییییییز!!! و چون موتورم تو این مدت سهمیه بنزین اضافی داشته و زیادی خورده چاق شده و نمیتونه از بالای تختۀ پرش عبور کنه و من هر چی هلش مید...
20 ارديبهشت 1392

تاثیر ژن در موفقیت!!!

عصر یکشنبه حدود ساعت شش؛ حیاط مهد کودک مامانم:خسته نباشید خاطره جون،علیرضا امروز چطور بود؟اذیت نکرد؟ خاطره جون:نه اصلا. علیرضا خیلی آقاست هیچ وقت اذیت نمی کنه .اتفاقا از اون دسته بچه هاست که خیلی هم همکاری می کنه. مامانم: مگه چیکار می کنه تو مهد؟همکاری؟؟ خاطره جون: وقتی شعر می خونیم دست می زنه، اگه یکی از بچه ها حرکات موزون ارائه بده علیرضا استقبال می کنه و دست می زنه...و حسابی پایه ست... و اینک چهارشنبه شب،خونمون ساعت دوازده شب بعد از تعویض پوشک به مامان اجازه نمی دم شلوارم و بپوشه و بعد از فرار به روی میز نهارخوری پناه می برم... به به همه چی حاضره... اول از همه شروع می کنیم به زدن رندُم کلیده...
19 ارديبهشت 1392

چگونه خود را سرگرم کنیم؟؟

دیگه اساسی حوصله ام تو خونه سر رفته و به هر چی متوسل میشم تکراری شده خیلی.... می رم کنار جاروبرقی ولی متاسفانه جاروبرقی هم دیگه منو خوشحال نمی کنه...اصلا فکرشو نمی کردم یه روزی از جاروبرقی که عشق چند ماه پیشم بود خسته شم....مامان خونه رو جارو می زنه و من اصلا جاروبرقی رو تحویل نمی گیرم... تا این که: از اونجا که خونۀ ما به لطف بازی کردن من همیشه میدون جَنگه تو خونه یه سر خودکار پیدا می کنم و با اون خودم و این طوری سرگرم می کنم: دارم رفتار این آقای سرِ خودکار رو در عبور از این تنگه آزمایش می کنم... و آقای سرِ خودکار از این ارتفاع سقوط آزاد انجام میدن.. و منم خیلی خوشحالم. حالا فکر می کنی این کار چه مدت منو سر...
18 ارديبهشت 1392

با مکعب های خود مهربان باشیم...

دلم برای مکعب هام خیلی می سوزه!!! چند وقته حس می کنم مکعب هام خیلی شاد نیستند. آخه می دونی مامانم همش اونا رو جمع می کنه و میذاره تو جعبه. طفلی مکعب ها اون تو دلشون خیلی می گیره... از اونجا که من دلم اندازۀ گنجیشکه و دل ندارم ناراحتی کسی رو ببینم تصمیم گرفتم بهشون کمک کنم و اونا رو ببرم دَدَررر. یه روز سرد زمستون بود که داشتم می رفتم پارک خواستم یکی از اونا رو با خودم ببرم تا سرسره بازی رو تجربه کنه ولی مامانم بهم گفت اجازه ندارم این کار و بکنم و مکعب جاش توی جعبه ست...منم برای این که مکعبم از دست مامانم ناراحت نشه و در نتیجۀ اون دوستیش با من دچار مشکل نشه سیاست به خرج دادم و بهش گفتم ممکنه سرما بخوره بخاطر همین موند خونه....آخه...
17 ارديبهشت 1392

مراقبت از کوچیکترها

مامانم همیشه میگه باید از کوچیکترا مراقبت کنیم...منم که ذاتاً حرف گوش کن هستم و باید حتما دستور مامانم و اطاعت کنم وگرنه وجدان درد می گیرم... مثلا وقتی خرسی تو خونه دلش گرفته میتونم تلویزیون و که فقط در انحصار منه و بابا و مامان هیچ حقی در اون ندارند رو در اختیارش بذارم.. فقط یه کمی از خود گذشتگی لازمه به خرج بدم و کنترل تلویزیون و میدم دستش تا هر شبکه ای رو که دوست داره بزنه و حالش و ببره...البته فقط برای یه مدت کم....بعدش کنترل و ازش می گیرم و اگه نداد داد و بیداد راه میندازم و به زور می گیرم و بهش دهن کجی می کنم و میگم :"مال خودمه.." یا وقتی مامان یه کفش نو برای خودش خریده و اومده خونه کفش مامان و میپوشم و بعبعی ناقلا رو می...
15 ارديبهشت 1392

آموزش موتورسواری پیشرفته

سلام سلام نی نی های عزیز امروز با آموزش موتورسواری وارونه در خدمت شما هستیم... این آموزش برای اون دسته از نی نی ها طراحی شده که پاشون به رکاب موتور نمی رسه و نمی تونند خودشون رو با موتورشون ببرند گردش... در مرحلۀ اول موتور خود را به حالت وارونه قرار دهید...اگه زورتون نمی رسه اصلا نگران نباشید من راهش و بلدم.... ژست وارونه کردن موتور به خودتون بگیرید و به صورت ممتد نق بزنید...اونقدر ادامه بدید که اعصاب بزرگترتون خورد بشه و خودش بیاد براتون برعکسش کنه. نگران نباشید نیاز نیست زمان زیادی رو نق بزنید بزرگترهای ما بی اعصاب تر از اونی هستند که فکرشو می کنید!!!(فقط برای خنده!!!) پس از وارونه کردن موتور روش بشینید و اگه بزرگترتون...
14 ارديبهشت 1392

کاربردهای سطل زباله!!!!

مامانم برای اتاق خواب هامون دو تا سطل خریده تا کاغذها و آشغال ها رو بریزیم توش ولی تو این یه سال دریغ از یه آشغال که تو این سطل ها دووم آورده باشه و شده اسباب بازی اینجانب... قبلا من از این سطل ها به عنوان کلاه استفاده می کردم و پس از مدتی در نتیجۀ گذشت زمان فهمیدم که اگه توش آواز بخونم خیلی صدای زیبایی به گوشم میرسه و به عبارتی شد وسیلۀ لهو و لعب!!!! الان دیگه دیدگاهم فرق کرده و از سطل ها به این صورت استفاده می کنم: اول از همه تریپ گِل لگد کردن به خودم می گیرم و مطابق شکل حالشو می برم. و بعد میتونم به عنوان تریبون ازش استفاده کنم و آواز بخونم: و میشه کنارش بشینم و فیگور سینمایی بگیرم و از بودن در کنارش احسا...
13 ارديبهشت 1392